یکی از حرفهای قافیه. شمس قیس گوید: حرف آخر کلمه قافیت چون از نفس کلمه باشد آنرا روی ّ خوانند، چنانکه: ’زهی بقاء تو دوران چرخ را مفخر’. چون حرف راء در کلمه مفخر اصلی است، روی ّ این شعر راء است. و چنانکه: ’ای نرگس پرخمار تو مست’. چون تاء ’مست’ از اصل کلمه است، روی ّ این شعر تاء است. و این لفظ از ’روا’ گرفته اند، و روا رسنی باشد که بدان بار بر شتر بندند، پس چون بناء جملۀ ابیات اشعار بر این حرف است همچنانست که گوئی جملۀ ابیات بر این حرف بسته میشود، آنرا به رواء شتر مانند کردند و نامی مشتق از آن نهادند. و معلوم شد و دانسته آمد که حرف که در آخر کلمه قافیت از نفس کلمه باشد شاید که آنرا روی ّ بیت سازند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 153)
یکی از حرفهای قافیه. شمس قیس گوید: حرف آخر کلمه قافیت چون از نفس کلمه باشد آنرا رَوی ّ خوانند، چنانکه: ’زهی بقاء تو دوران چرخ را مفخر’. چون حرف راء در کلمه مفخر اصلی است، رَوی ّ این شعر راء است. و چنانکه: ’ای نرگس پرخمار تو مست’. چون تاء ’مست’ از اصل کلمه است، رَوی ّ این شعر تاء است. و این لفظ از ’روا’ گرفته اند، و روا رسنی باشد که بدان بار بر شتر بندند، پس چون بناء جملۀ ابیات اشعار بر این حرف است همچنانست که گوئی جملۀ ابیات بر این حرف بسته میشود، آنرا به رواء شتر مانند کردند و نامی مشتق از آن نهادند. و معلوم شد و دانسته آمد که حرف که در آخر کلمه قافیت از نفس کلمه باشد شاید که آنرا رَوی ّ بیت سازند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 153)
از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل روی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مردف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابداً مفتوح باشد و ضمه ماقبل واو در لغت پارسی دو گونه بود مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه حور و سور و ملینه چنانکه ضمۀ روز و یوز، و همچنین کسرۀ ماقبل یاء دو گونه باشد مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه کسرۀ نیل و زنجبیل و ملینه چنانکه کسرۀ دیر و پریر و متقدمان شعراء متحرک بضمۀ مشبعه را مرفوع معروف خوانده اند و متحرک بضمۀ ملینه را مرفوع مجهول و همچنین متحرک بکسرۀ مشبعه را مکسور معروف و بکسرۀ ملینه را مکسور مجهول. و هر حرف ساکن غیر حروف مد و لین که ماقبل روی ّ افتد آنرا حرف قید خوانند. و چون ماقبل حرف قید یکی از حروف مد و لین افتد حرف قید را در آن موضع ردف زاید خوانند و ماقبل آنرا ردف اصلی. و چون این مقدمات معلوم شدشعر مردف دو قسم است: مردف به حرف ردف و مردف به کلمه ردیف. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 190)
از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مُرْدَف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابداً مفتوح باشد و ضمه ماقبل واو در لغت پارسی دو گونه بود مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه حور و سور و ملینه چنانکه ضمۀ روز و یوز، و همچنین کسرۀ ماقبل یاء دو گونه باشد مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه کسرۀ نیل و زنجبیل و ملینه چنانکه کسرۀ دیر و پریر و متقدمان شعراء متحرک بضمۀ مشبعه را مرفوع معروف خوانده اند و متحرک بضمۀ ملینه را مرفوع مجهول و همچنین متحرک بکسرۀ مشبعه را مکسور معروف و بکسرۀ ملینه را مکسور مجهول. و هر حرف ساکن غیر حروف مد و لین که ماقبل رَوی ّ افتد آنرا حرف قید خوانند. و چون ماقبل حرف قید یکی از حروف مد و لین افتد حرف قید را در آن موضع ردف زاید خوانند و ماقبل آنرا ردف اصلی. و چون این مقدمات معلوم شدشعر مُرْدَف دو قسم است: مردف به حرف ردف و مردف به کلمه ردیف. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 190)
شمس قیس گوید: کلمه ای است که دو جمله را بهم می پیوندد و در اصطلاح صرف عربی آنرا حرف عطف مینامند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم). بنا به تقسیم کلمات در دستور زبان فارسی، یکی از نه قسم کلمه، حروف ربط است و آنها عبارتند از حروف ربط بسیط: که. چه. چون. و. اگر. تا و حروف ربط مرکب: اگرچه. چنانکه. چنانچه. چونکه. همینکه و مانند اینها
شمس قیس گوید: کلمه ای است که دو جمله را بهم می پیوندد و در اصطلاح صرف عربی آنرا حرف عطف مینامند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم). بنا به تقسیم کلمات در دستور زبان فارسی، یکی از نه قسم کلمه، حروف ربط است و آنها عبارتند از حروف ربط بسیط: که. چه. چون. و. اگر. تا و حروف ربط مرکب: اگرچه. چنانکه. چنانچه. چونکه. همینکه و مانند اینها
شمس قیس گوید: آن است که حرف وصل بدو پیوندد، وآنرا از بهر آن خروج خوانند که شاعر از حرف وصل بواسطۀ آن تجاوز کرده و بیرون تواند گذشت و چون حروف وصل معلوم است خروج را به امثله حاجت نباشد. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 201). رجوع به حرف وصل شود
شمس قیس گوید: آن است که حرف وصل بدو پیوندد، وآنرا از بهر آن خروج خوانند که شاعر از حرف وصل بواسطۀ آن تجاوز کرده و بیرون تواند گذشت و چون حروف وصل معلوم است خروج را به امثله حاجت نباشد. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 201). رجوع به حرف وصل شود